جدول جو
جدول جو

معنی محکم گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

محکم گرفتن
تمسّكٌ بقوّةٍ
تصویری از محکم گرفتن
تصویر محکم گرفتن
دیکشنری فارسی به عربی
محکم گرفتن
Clench
تصویری از محکم گرفتن
تصویر محکم گرفتن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
محکم گرفتن
serrer
تصویری از محکم گرفتن
تصویر محکم گرفتن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
محکم گرفتن
紧握
تصویری از محکم گرفتن
تصویر محکم گرفتن
دیکشنری فارسی به چینی
محکم گرفتن
stringere
تصویری از محکم گرفتن
تصویر محکم گرفتن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
محکم گرفتن
zusammenbeißen
تصویری از محکم گرفتن
تصویر محکم گرفتن
دیکشنری فارسی به آلمانی
محکم گرفتن
ściskać
تصویری از محکم گرفتن
تصویر محکم گرفتن
دیکشنری فارسی به لهستانی
محکم گرفتن
сжимать
تصویری از محکم گرفتن
تصویر محکم گرفتن
دیکشنری فارسی به روسی
محکم گرفتن
стиснути
تصویری از محکم گرفتن
تصویر محکم گرفتن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
محکم گرفتن
klemmen
تصویری از محکم گرفتن
تصویر محکم گرفتن
دیکشنری فارسی به هلندی
محکم گرفتن
apretar
تصویری از محکم گرفتن
تصویر محکم گرفتن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
محکم گرفتن
कसना
تصویری از محکم گرفتن
تصویر محکم گرفتن
دیکشنری فارسی به هندی
محکم گرفتن
ぎゅっと握る
تصویری از محکم گرفتن
تصویر محکم گرفتن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
محکم گرفتن
শক্তভাবে আঁকড়ে ধরা
تصویری از محکم گرفتن
تصویر محکم گرفتن
دیکشنری فارسی به بنگالی
محکم گرفتن
menggenggam
تصویری از محکم گرفتن
تصویر محکم گرفتن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
محکم گرفتن
sıkı tutmak
تصویری از محکم گرفتن
تصویر محکم گرفتن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
محکم گرفتن
꽉 쥐다
تصویری از محکم گرفتن
تصویر محکم گرفتن
دیکشنری فارسی به کره ای
محکم گرفتن
مضبوط پکڑنا
تصویری از محکم گرفتن
تصویر محکم گرفتن
دیکشنری فارسی به اردو
محکم گرفتن
บีบ
تصویری از محکم گرفتن
تصویر محکم گرفتن
دیکشنری فارسی به تایلندی
محکم گرفتن
kushika
تصویری از محکم گرفتن
تصویر محکم گرفتن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
محکم گرفتن
apertar
تصویری از محکم گرفتن
تصویر محکم گرفتن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
محکم گرفتن
לאחוז חזק
تصویری از محکم گرفتن
تصویر محکم گرفتن
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماتم گرفتن
تصویر ماتم گرفتن
عزا گرفتن، سوگواری کردن، کنایه از غصه و اندوه بسیار داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(خِ زَ کَ دَ)
بستن شکم. یبوست طبع، ترجمه عبارت هندی است و این در کلام امیرخسرو بسیار واقع شده بلکه اکثر است. (آنندراج). دست بر شکم نهادن از کثرت خنده:
چو سبزه خویش ار خط تو خواند جای آن باشد
که گل از خنده بر خاک افتد و غنچه شکم گیرد.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
احرام. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ کَ / کِ دَ)
احتفالی کردن عزاداری کسی را. عزاداری کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
این دیدۀ تر گهی که ماتم گیرد
طوفان را پیش اشک خود کم گیرد.
طالب آملی (از آنندراج).
مزن دست تأسف برهم از مرگ سیه کاران
که خون مرده را هرگز کسی ماتم نمی گیرد.
صائب (از آنندراج).
، سخت غمگین نمودن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، از پیش غم خوردن برای دردی نیامده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شِ گِ رِ تَ)
اسب یا ستور زینی برای سواری خود اختصاص دادن. امتطاء. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(لَ غَنْ)
حمام رفتن. استحمام کردن. بدن خود را شستشو دادن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
سوک گرفتن، اندوهگن شدن ماتم گرفتن کسی را (برای کسی)، سوگواری کردن برای او اقامه مراسم تعزیت کردن به جهت او: مزن دست تاسف برهم از مرگ سیه کاران که خون مرده را هرگز کسی ماتم نمیگیرد. (صائب آنند)، غصه دار شدن غمگین شدن: چرا اینجا نشسته و ماتم گرفته ای ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمام گرفتن
تصویر حمام گرفتن
گرمابه رفتن خود شستن استحمام کردن بدن خود را شستشو دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماتم گرفتن
تصویر ماتم گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
غصه دار شدن، سوگواری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حمام گرفتن
تصویر حمام گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
به حمام رفتن
فرهنگ فارسی معین
سکونت گزیدن، اقامت کردن، مقیم شدن، ساکن شدن، مسکن کردن، اقامت گزیدن
متضاد: آواره شدن، دربه در گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عزاگرفتن، به سوگ نشستن، سوگوار بودن، پرسه نشینی کردن، غصه خوردن، محزون بودن، غمگین بودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
استحمام کردن، دوش گرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد